♥عاشقانــه♥سلطان غـ ـــم♥

آخرین سنگر سکوته! خیلی حرفا گفتنی نیست!

 

 باز هم روی  نیمکت احساس می نشینم


و همانند روزهای دبستان می نویسم


اما این بار مشق نا نوشته ی بازی گوشیم نیست


ومشق جریمه شده ی بازیه زندگیست


به صدای تیک تاک ساعت که گوش می سپارم


یاد  لحظه های از دست رفته ی عمر مرا فرا می گیرد


لحظه های شکسته شدن لحظه های غم انگیز


تار تنیدن وجود با صدای پاهایی جلو رفتم که خودم هم نمی دانستم


از کجاست در این محلکه ی زندگی


خوب سوختن پاهایم را احساس کردم که چگونه می گفت جلو نرو



اما ...


در چنین عرصه ای که گرگ ها هم دیگر را می خورند


و گوسفندان به جای علف گوشت ها را


من همچنان در نیمکت احساس برای جریمه شدنم


که از جانم می خواهند جان میدهم


و صدای زجه های عروسک تنهاییم را می شونم


که در ایام سکوت و ترس در آغوشم بود


و من به جریمه شدن تنهایی عادت دارم


من به دوش کشیدن جرم دیگری را عادت دارم

 

 

 پی نوشته :مشق هم  مشق های قدیم

جریمه ام جریمه های قدیم


الان دیگه جریمه ها شده بازی با سرنوشت


و احساس شده شکستن دل ادم   شده دروغ    


*نســـــــیم*

 

          


نوشته شده در پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:39 توسط نســــــــــیم| |

قالب : بلاگفا